گفت‌و‌گو با «علی عباسی»، از زنجان تا شلمچه؛

 وقتی جنگ آمد، کودکی‌مان را جا گذاشتیم و مرد شدیم

نه ریش داشتم، نه بازوانی ورزیده، نه حتی قدی که لباس بسیجی به آن بیاید. اما دل داشتم.
کد خبر: ۷۸۱۵۹۴
تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰ - 29September 2025
به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از زنجان، من «علی عباسی‌ام»؛ فرزند زنجان، نه ریش داشتم، نه بازوانی ورزیده، نه حتی قدی که لباس بسیجی به آن بیاید. اما دل داشتم.
 وقتی جنگ آمد، کودکی‌مان را جا گذاشتیم و مرد شدیم
دلی که وقتی دشمن به خاک ایران چشم طمع دوخت، آرام نگرفت. دلی که وقتی صدای امام آمد، بی‌معطلی لبیک گفت، آن روزها، نوجوان بود، تازه کلاس‌های ابتدایی را پشت سر می‌گذاشتم. هنوز عاشق بازی در کوچه بودم. هنوز ته‌مانده شور کودکی در دلم می‌جوشید. اما صدای جنگ که پیچید، صدای گریه‌ی مادران که در شهر بلند شد، صدای آژیر قرمز که به جانمان لرزه انداخت همه‌ بازی‌هایم تمام شد.
دیگر مشق شب مهم نبود، دیگر تابستان برای بازی نبود، تابستان ما، جهنمی بود زیر آفتاب سوزان جنوب، روی خاکریزهایی که بوی خون می‌داد. نوجوانی‌مان همان‌جا، میان گلوله‌ها، دفن شد.
 
 وقتی جنگ آمد، کودکی‌مان را جا گذاشتیم و مرد شدیم
چیزی به نام سن وجود نداشت
رفتیم با چفیه‌هایی که بیشتر از آنکه گردن‌مان را بپوشاند، دلمان را گرم می‌کرد و با دل‌هایی که به اندازه تمام ایران بزرگ شده بود.
رفتم چون دیدم که دشمن، دختران معصوم «کوچه‌بینش» زنجان را بمباران می‌کند. دیدم که خاکم، مردمم، شهرم زیر آتش است. دیدم که دشمن، بی‌هیچ رحم و انصافی، آمده تا همه‌چیز را از ما بگیرد. و ما، با دست خالی، فقط با ایمان، غیرت و اطاعت از امام، ایستادیم.
در جبهه، چیزی به نام سن وجود نداشت. هیچ‌کس نمی‌پرسید چند سالت است. فقط می‌پرسیدند: «حاضری بمانی؟» و ما، بی‌تردید، با لبخند، می‌گفتیم: «تا آخرش هستیم...»
در شب‌های عملیات، چهره‌ها دیگر مال این دنیا نبود. آنجا، وقتی چشمان رزمندگان را در دل تاریکی می‌دیدی، حس می‌کردی خدا همین‌جاست؛ روی همین خاک، در همین خاکریز، کنار همین پسرهای ساده‌دل.
زمزمه‌های «یاحسین» و «یازهرا» آن‌قدر دل‌ها را آتش می‌زد که دیگر صدای خمپاره را نمی‌شنیدی.
ما دعا می‌کردی، نه برای زنده ماندن، که برای رفتن برای شهادت برای رسیدن به دوستانی که یکی‌یکی می‌رفتند و ما را تنها می‌گذاشتند، برای لبخند مادران شهید، که با چشمانی خیس اما سری بلند، جنازه فرزندان‌شان را در آغوش می‌کشیدند، از جبهه، فقط آتش و خون یادم نیست.
برادری یادم است، مهربانی یادم است، سفره‌های ساده، دل‌های بی‌ریا، و شبی که یکی از همرزمانم، در آغوشم به شهادت رسید، اسمش محمد بود تازه نامزد کرده بود
فقط گفت: «سلام من را به مادرم برسان…» و بعد دیگر چیزی نگفت، این‌ها چیزهایی نیست که فراموش شود.
 امروز اما حالا سال‌ها گذشته.
در تقویم‌ها، هفته‌ای را به نام دفاع مقدس گذاشته‌اند، اما آیا این دفاع، فقط یک هفته بود؟، برای ما، هر روزمان دفاع بود هر شبمان، هر نفس‌مان، دفاع از وطن بود.
وقتی امروز می‌بینم که فقط برای عده‌ای خاص مراسم گرفته می‌شود، دلم می‌گیرد، ما نوجوانانی بودیم که خیلی‌هامان حتی نام‌مان در لیست‌ها نیست، پلاک‌مان گم شده، قبرمان بی‌نام است. اما رفتیم بدون توقع، بدون سهم‌خواهی.
و حالا بعضی‌ها سهم‌خواهی می‌کنند بی‌آنکه حتی خاک جبهه را دیده باشند.
من از مسئولین گله دارم، وقتی یاد ایثار فراموش می‌شود، وقتی رشادت‌ها به عکس‌ و بنر تقلیل پیدا می‌کند، وقتی کهنه‌سربازان وطن، این روزها حتی برای دوا و درمان‌شان دست‌شان به جیب‌شان نمی‌رسد، چه باید گفت؟
اگر فراموش کنیم که امنیت امروز را با خون دیروز به دست آورده‌ایم، فردایمان تاریک خواهد بود، اگر بی‌تفاوت باشیم نسبت به کسانی که رفتند تا ما بمانیم، روزی خواهد رسید که هیچ‌کس برایمان نخواهد ماند.
 وقتی جنگ آمد، کودکی‌مان را جا گذاشتیم و مرد شدیم
ما فقط برای جنگ نرفتیم، برای آینده رفتیم
جنگ، تنها میدان تیر نبود. میدان وفاداری بود، ما با دست‌های خالی اما دل‌های پر رفتیم تا آینده‌ای بسازیم که در آن، جوان ایرانی با افتخار، با آرامش، با امنیت، زندگی کند، امروز میدان جنگ عوض شده. دیگر خمپاره نمی‌آید، اما خطر هست، در بی‌تفاوتی، در فساد، در فراموشی، در فاصله گرفتن از ارزش‌ها، در بی‌احترامی به نسل ایثار.
نسل امروز باید بداند این امنیت، ارث پدری نیست، میراث شهدا است.
امروز اگر کسی بخواهد راه شهدا را ادامه دهد، باید در میدان علم بجنگد، در میدان صنعت، در جهاد اقتصادی، در جهاد فرهنگی و بیش از همه باید حرمت شهید و رزمنده را نگه دارد.
با همه بی‌مهری‌ها، با همه زخم‌هایی که هنوز بعد از سال‌ها درد می‌کنند، هنوز می‌گویم: افتخار می‌کنم که در نوجوانی، سلاح ایمان به دست گرفتم، افتخار می‌کنم که در کنار مردان بزرگ، مرد شدم و افتخار می‌کنم که سهمی اگر کوچک در دفاع از وطن داشتم.
و به جوانان امروز می‌گویم: میراث ما را، یادگار خون رفیقانم را، سبک نشمارید، که هر وجب این خاک، جای پای شهیدی‌ست که روزی مثل شما، جوان بود، آرزو داشت و رفت.
انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار